سالگرد ازدواج
سلاااااااااام دوستای جون جونی
گفتم اول با یه خنده ی خوشگل مهمونتون کنم!
دیروز(هشتم شهریور)سالگرد ازدواج مامان و بابا بود
مامان و بابای خوبم 5سال پیش توی همچین روز قشنگی با عشق و دلدادگی زیاد باهم یکی شدند و دل هاشونو به همدیگه دادند و زندگی مشترکشون رو زیر یه سقف باهم شروع کردند
و الان با اومدن من اینجورکه میگن!خوشبختیشون هزاربرابرشده
خلاصه اینکه مامان ازخیییییییلی وقت پیش برنامه ریزی کرده بود که اگه بشه یه کیک خوشگل درست کنه و یه جشن کوچمولو به مناسبت اینکه امسال 3نفره هستیم هم بگیره،
اما مثل همیشه....................فرصت نشد!!!
چون مامان تاظهر که سرکاربود و منم اونروز یه کوچمولو بیقرار شده بودم و عصرشم همش به من میرسید،فقط تونست وقتی که بالأخره من به خواب مبارک رفتم ساعت 11 شب یه کیک ساده درست کنه!!که زیادم دلش نسوزه!!!
بفرمایین کیک و نسکافه؛
چون بنده خواب تشریف داشتم،به جای من از عروسکم عسک گرفتند!
تااااااااااااازشم،چند روز پیشم سالگرد ازدواج دایی مهرداد و زندایی بدری جونم بود که خونه ی مامانجون یه جشن کوچکولو گرفتیم اینم عسکش؛
موتورسواری هم بلدما!! بهم میاد؟؟!!
تازگیها علاقه ی خیلی شدید و عجیبی به کامپیوتر پیدا کردم و وقتی مامان یا بابایی میشینن پای اون،من هرجا و مشغول هرکاری که باشم سریع خودمو بهش میرسونم و میام کنارش و به دگمه هاش!! دست میزنم! و دیگه هیییییییییییییچ چیزی نمیتونه منو ازین کار منصرف کنه!
انقده علاقم زیاده که مامان میگه من حتما در آینده مهندس کامپیوتر میشم!!
میدونین، من خیلی بیزی! هستم!!!دارم وبمو آپ میکنم،گوشیمم نمیتونم جواب بدما! لطفا واسم اس بدین!!!
چندشب پیشم رفتیم خونه دایی مهردادجونم،اینم عسکاش؛
توی صندلی بادی دایی جون:
لطفا مزاحمم نشین کار دارم!!!
انعطاف رو دارین؟؟!!!!!
راستی از خاله مطهره جون بابت الگوی شلوار بچه که توی وبلاگشون گذاشته بودند ممنونیم، مامان ازش استفاده کرد و واسم لباس خواب دوخته! خییییییلی دوسش دارم
ببخشین پشتم به شماست!! از اونجایی که من موقع بیداریم خیلی شیطونی میکنم و زیاد یه جا ثابت نمیمونم واسه عسک،مامان توی خواب ازم عسک گرفتش!!
راستی اینم اردکمه ، ببینین چقده بزرگ شده!
اینم عسک آخر؛
راستی جدیدأ سعی میکنم به هرچیز بلندی که میرسم بایستم! به میز،مبل،بالش،پرده!!!!!و چیزای دیگه! همه میگن من از اون بچه هایی هستم که میخوام زودی راه بیفتم!
دیگه اینکه یه خنده هایی از ته دلم میکنم که مامان بابا دلشون ضعف میره واسم! و جدیدأ خیلی چلونده میشم!!!
و...............دندونام دوتا شده!!! دومی هم سرش دراومده!! و مامان متعجب! میگه من هنوز تو فکر آش دندون اولت بودم و حالا هیچ کار نکرده دومیش هم دراومد؟؟؟؟!!!!!!!!!
دوستتون دارم.....................یه عالمه بوس