آرسامآرسام، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

به خونه ی مجازی آرسام خوش اومدین

واکسن 6 ماهگی و.......مامانم دوباره میره سرکار

1391/4/26 19:50
نویسنده : مامان مهرناز
991 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام دوستای خوبم.حالتون خوبه؟امیدوارم سالم و سرحال باشین و مامانتون همیشه گگلتون باشه!Kisses

 

مثل یه مرد رفتم واسکن زدم!

 

بلههههه،ما قراربود24 تیرماه که 6ماهمون تموم میشه واسکنمونو بزنیم،اما بخاطراینکه مامانمون همون روز دیگه مرخصی زایمانش تمومیده بود و باید میرفت سرکار با تأیید دکترم 2روز زودتر رفتیم که خود مامان پیشمون باشه و مواظب تب و حالمون باشه.15_6_26.gif

 

خلاصه اون روز بابایی هم شیفت بود و آقاجونم ما رو برد درمانگاه.قد و وزنم که خوبه خوب بود،موقع واسکنم مثل همیشه مامان که دل دیدن این صحنه رو نداره بیرون ایستاد و آقاجونم پیشم موندند(که بیچاره اونم با دیدن این صحنه کلی ناراحت شد!)shy smiley, shy smiley, timid smiley, timorous smiley

 

عسک العمل من موقع زدن واسکنها: اولین آمپول:آآآآآآآآآآآآخ ، یه کوچکولو گریه.......دومی هم:آآآآآآآآآآآآآآخ ، یه کوچمولو گریه!!!! تموم شد و رفت!!!!!36_1_13.gif

 

بعدش که رفتیم خونه مامانجونم اصلا انگار نه انگار که من 2تا واسکن زدم! همش می خندیدم و می غلتیدم و بازی و خنده!مامانی هی تبمو کنترل میکرد و هی گگلم میکرد و بوس و قربون صدقه که واااااااااای چه پسر نازی دارم که واسکن زده شم انقده خوش اخلاقه!Bravo

 

راستی بعضی ها همش این چند وقته به مامانی میگند که از صحنه ی واسکن زدن من عسک یادگاری بگیره!شاید بعضی ها دلشو داشته باشند و قشنگ بایستند و از سوراخ سوراخ شدن پای بچه شون با اون گریه های سوزناک که میکنه عسک بگیرند و ناراحت نشند که البته اینم میتونه عسک جالبی باشه واسه خودش،اما مامان من حتی دلشو نداره نگاه کنه چه برسه عسکم بگیره!میخوام نظر شما رو در این مورد بدونم،بهم بگین لطفأ.23_33_7.gif

اینم عسک بعد از واسکن

من

 

اندر احوالات آرسام و بابایی حسین در نبود مامان!

 

دیروز(یکشنبه)اولین روز کاری مامان بعد از6 ماه بود.متأسفانه خانم پرستاری که قراربود از یکشنبه بیاد خونه ی مامانجون و از من در نبود مامانم نگهداری کنه یه مشکلی واسش پیش اومد و قرارشد چند روزی دیرتر بیاد،بنابراین طفلکی بابای گلم که شیفت صبح نبود مجبور شد منو نگه داره!

 

مامان یه لیست از همه ی داروها و غذاهایی که باید تاظهر می خوردم نوشت که بابایی راحت تر باشه و البته خودمونیم بابایی خییییییلی خوب از عهده ی این کار بر اومد و مامان رو سربلند کرد!

 

تاااااااااااااااازه منم خیییییلی اونروز همکاری کردم و انقده پسمل خوبی بودم که یه عالمه خوابیدم و بابایی تونست یه کارایی بکنه که مامان سورپریز بشه!

 

بعلهههههههه، ظهر که مامان خسته و کوفته اومد با بوهای خوبی توی خونه مواجه شد و دید که بابایی یه غذای جدید و خوشگل و خوش ممز که تاحالا درست نکرده بودند واسه ناهار پخته و حسااااااااااااااااابی سنگ تموم گذاشته بود خلاصه! مامانم از خوشحالی کم مونده بود بال دربیاره و همه خستگیاش یه دفه از تنش بیرون رفت و از بابایی خیییییلی تشکر کرد.

 

بابایی جونم دوستت داریم اندازه ی همه ی ستاره های آسمون و ممنون که انقده مهربونی و به فکر من و مامان هستی و برامون زحمت میکشی....

 

 امروزم من پیش بابایی موندم و باهم رفتیم یه کم خیابون گشتیدیم! من ماشین سواری خییییییییییلی دوس دارم و توی ماشین همش آرومم و بیرون رو نگاه میکنم!Hello

انقده نگاه میکنم که خوابم میبره!

من

ژست قدرتمندانه! رو دارین!!!!

من

مامانی وقتی این عسکارو دید خیلی نالاحت شد و همش میگفت: خدا منو بکشه که میرم و بچم با باباش انقد وک و ویلون خیابونا میشن!!!! ولی خبر نداره که من چه کیفی میکنم تازه وقتی سوار ماشینم!

اینم همینجوری چنتا عسک از غذا خوردنم

من

من

من

دوستتون دارمممممممممKisses

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

بابایی
26 تیر 91 20:38
دوستون دارم.هردوتاتونو.عشق و امیدو زندگیم هستید
مامان مهرناز
26 تیر 91 20:40
سمانه(مامان محمدرهام)
26 تیر 91 21:04
آفرین به آرسام قوی خودم.نمونه یه مرد کوچکی خاله جونی مامانی مجدادا"رفتن سرکار شماهم مبارک باشه.ان شالله آرسام وپرستار مهربونش با هم همکاری میکنن وشما رو از نگرانی نجات میدن. آفرین به بابایی هنرمند ومهربون که عاشق خانوادشه. خاله جونم خیلی دوست دارم .مواظب خودت باش
سمانه(مامان محمدرهام)
26 تیر 91 21:05
عاشق خودتو فیگورای ماهتم .مامانی از طرف من حسابی بچلونششششششششششششششش
مطهره جون
27 تیر 91 1:56
آفرین به آرسام جون بخاطر واکسن و ممه خوردنش
شیوا
27 تیر 91 2:43
ماشاالله به این گل پسر دلیرمون ..... انشاالله همیشه سالم و تندرست باشی ....
سپیده
27 تیر 91 13:56
وای واکسن. چی کشیدم با واکسنهای دخترم.
مامان آرسن
28 تیر 91 12:20
سلام مامان آرسام جون . چند روز دیگه واکسن دو ماهگی آرسنم می زنن . سخته؟آرسام جون خیلی درد داشت و بی تابی می کرد؟



عزیزم اصلا نگران نباش،میگذره...بچه ها باهم فرق دارند،آرسام فقط همون2ماهگی رو یه کم پاهاش ورم کرد و سفت شد و یه کوچولو درد داشت،ولی زود خوب شد،بقیه شم راحت بود.
ازاده مامانه هانا
1 مرداد 91 2:34
مهرناز جونم سلامممممممممم جیگره یا پسره ؟؟ مژه هاش من عاشقه اون مژه هامااااااا
به سلامت بری سر کار انشالله من از 10 روزگی هانا از خونه زدم بیرون واسه دانشگا اولش سخته اما عادت میکنی
خدا حفظ کنه پسرتو
عاشقشم
واسه واکسنم من کلا از گریه و دردو اینا عکس نمیگیرم ادم عکس میگیره بعدا نگا کنه حال کنه نه غصه بخوره باز


مرسی عزیزم باهات کاملا موافقم.وای تو دیگه چه دلی داشتی و چی کشیدی،از10روزگی؟؟؟؟!!!!!!!!!!!! ایول به این اراده!آفرین
نگار(مامان سام)
1 مرداد 91 2:40
سلام ماشالله به آرسام که اینقدر قوی و پهلوونه و بعد از واکسن هم خوش اخلاقه.ماشالله خیلی نازی چه مژه های خوشگلی داری خاله.
ببخشید که دیر بهتون سر زدم خیلی ممنون که منو لینک کردین منم با اجازه میلینکمتون.


مرسی خاله جون،باعث افتخارمونه
ستاره زمینی
2 مرداد 91 12:05
افرین پسر شجاع.


مرررررررررسی خاله جونی
ستاره زمینی
2 مرداد 91 12:06
غریبه
3 مرداد 91 0:05
ایول به بابای آرسام.چه مرد خوبی


بلههههههههه،البته، بر منکرش لعنت! ما که دیگه حسااااااااابی از بابایی تشکرکردیم...
مامان مریم
3 مرداد 91 14:21
ماشالله خداحفظش کنه آقا آرسام رو. لینکتون کردم
مامان کیان کوچولو
5 مرداد 91 14:17
عزیزم .... خیلی نازی گل پسر
مژی جووووون
5 مرداد 91 18:21
سلام آرسام جووووون.امیدوارم همیشه سالم باشی...ممنون که خبرم کردی....بازم بیا
مامان نازنین
6 مرداد 91 11:37
سلام مهرناز عزیز کوچولوی نازت بی اندازه زیباست
مامان بابای الیسا
18 مرداد 91 14:20
وای چه مژهای نازی داره این فینگیلی بوس بوس.سلام عزیزم مرسی از نظرتون وبلاگ پرتونم عالی دوباره می یام تا عکسای جدیدشو ببینم .


مرسی از لطفتون.حتما بازم بیاین پیشمون
خاله بهار
18 مرداد 91 18:57
سلام عزیزم
قربونت برم خاله جون که اینقدر نازی.
من و ارش جان خیلی دوستت داریم.انشاا... همیشه سالم وسلامت وشادپیش مامان بابایی باشی.راستی به مامان و بابایی بگو جمعه شب جائی وعده نذارن خب یادت نره ها.یه عالمه بوس واسه جوجه کوچولو


سلام خاله بهارجونم.عمو آرش جونم خوبه؟ مرسی خاله جونم اونو دیگه باید با مامان و بابایی هماهنگ کنید،من سرم خیلی شلوغه وقت ندارم!!!!!!!!!!!!!!!!!