اولین غذای کمکی + چیزای دیگه...
سلام دوستای گلم.خوبین؟
اول میخوام از همه ی دوستای گلی که بهمون سرزدند یه تشکر وییییییییژه بکنم،از همتون ممنوووونم و خیییییییلی دوستتون دارم
راستش چون وبلاگ من یه خورده دیر افتتاح شد و واسه اینکه میخوام همه ی کارهای جدیدی که یاد میگیرم همیشه یادم بمونه،ازمامان خواستم که کارهایی که تا الان یاد گرفتم و انجام میدم بنویسه.
مثلا من اول 4 ماهگی یاد گرفتم که وارونه بشم،
5ماهگی دیگه حسابی غلت میزدم واسه خودم و مامان همش باید منو از اینور و اونور خونه برم میداشت!!!! یه شب که خونه ی آقاجونم اینا(بابای مامان) خوابیده بودیم،نزدیک صبح انقده غلتیده بودم که مامان و مامانجونم وقتی بیدارشدندو سرجام پیدام نکردندحسابی ترسیدند و منو کنار در حیاط پیدام کردند!!!!مامانجون میگفت خوبه در حیاط بسته بود وگرنه رفته بودم توی حیاط!!!!!
خلاصه،تقریبا ازپنج و نیم ماهگی هم سعی کردم سینه خیز برم و دارم بیشتر توی این زمینه تمرین میکنم،حتی شبها موقع خواب توی تختم!!!!
مامان تازگیها یه کوچولو منو میذاره توی رورؤک اما من زودی خسته میشم و حوصلم سرمیره و انقده نق نق میکنم تا بیاد برم داره! خوب چیه مگه؟!!آخه دوس ندارم توی یه جای کوچکولو گیر بیفتم!!!
5روزه که مامان غذای کمکی رو واسم شروع کرده و من خییییلی خوشحالم که دیگه میتونم کم کم مث آدم بزرگا غذا بخورمآخه خسته شدم بسکه شیرخوردم!
دیگه اینکه وقتی شیرمیخورم پای راستمو بالا نگه میدارم!!!!!!،شبها وقتی میخوابم(مثلا!)توی تختم غلت میزنم و به قول مامان تختخواب نوردی میکنم!حسابی واسه همه خنده ی صدادار میکنم، دستمومیبرم طرف چیزی که جلوم بگیرند و میگیرمش و با آخرین زورم تکونش میدم!،یه کوچولو هم غریبی میکنم،....دیگه فعلا چیزدیگه ای یادم نمیاد.
حالابریم سراغ چنتا عسک:
توی گگل خاله بهارجونم خوابیدم
عسکای هنری که خاله جون خونشون ازم گرفته!!
عسک اولین غذای کمکی
عسک اولین اسباب بازی که خراب کردم!!کادوی آقاجونم بود و اتفاقا خییییلی هم دوستش داشتم،ولی خوب نمیدونم یه دفه چی شد!!!!فقط یه کوچکولو پرتش کردم!!!!
بازم بهمون سربزنین