قدردانی و....میگم: ماما
سلام به همه ی دوستای گل و مهربونِ خودم و مامانم
اول از همه از طرف مامانی یه تشکر ویژه میکنم از همه ی شما که اومدین و احساستون رو صادقانه به مامانم ابراز کردین و انقده بهش عشق دادین
مامانم خییییییییییییلی خوشحاله که همچین دوستای مهربون و خونگرمی پیدا کرده
عااااااااشقتونیم
راستییییییییییی من دیگه چند وقتیه که به طور کاملأ واضحی میگم: ماما!! و با گفتن این کلمه مامان دیگه از خوشششششششحالی میخواد بال در بیاره!! به خصوص وقتی شبا توی گریه هام هی هی این کلمه رو تکرار میکنم!
همونطور که گفتم هنوز عسکام آماده نیستن و این دفعه مامان همینجوری گفت بذار لا اقل اون عسک سه نفره که توی یه آتلیه دیگه گرفتیم بذاریم!!! خب طفلکی عقده ای شده دیگه بسکه نمیدن اونارو بذاریم!!!!!!!!!
من و مامان مهرنازم و بابایی حسین جونم؛
(البته چون فایلش رو نداشتیم از رو عسک، عسک گرفتیم!!!! واسه همین کیفیت نداره!!!)
ببینین قورباغه طفلکی رو چه جوری موقع خواب زیر خودم له کردم!!!!! بیچاره بدنش زیرم گیره!! چشماش داره در میاد!!!!
الان مثلأ جابه جا شدم، ولی رفتم روی کَلّش!!!!
تازگیها اینجوری میشینم و بازی میکنم!! الانم دارم یه تخریب انجام میدم اون پشت!!
ببخشین پشتم به شماست!! مامانه دیگه، توی هر وضعیتی ازم عسک میگیره!!
راستی یادم رفت بگم؛
عید قربان برای همتون مبارک باشه،...التماس دعا....
فدای همتون....