پست دندونیه دندونی!
سلام به همه ی دوستای خوب و مهربونمون که همیشه به من و مامانم لطف دارن و بهمون سرمیزنن و هوامونو دارن
من و مامانی هم عاااااااشق شما و نی نی های نااااااااازتون هستیم
دیروز من 8 ماهه شدم و وارد نهمین ماه زندگیم شدم. تولدم مبارک
بالآخره بعد از کلی درد و خارش! و آبریزش!!دوتا از دندونای پایین ما دراومد!
اینم عسکش؛
وبالآخره مامانی هم فرصت کرد و واسم آش دندونی پزید!
چهارشنبه مامان و بابایی هردوتاشون تعطیل بودند و خونه ی مامانجونم بساط آش رو به پا کردن.
دایی مهرداد و زندایی جونم هم پیشمون اومدن و خلاصه خییییییییلی بهمون خوش گذشت(البته من اونروز نمیدونم چرا یه خورده بداخلاق شده بودم آروم نمیگرفتم!! فکرکنم دندونای بالاییم هم داره درمیاد!!)
خلاصه همگی زحمت کشیدن و جاتون خالی یه آشی پزیدن که........دلتون نخواد!
این وسط مامانجونم بیشترین زحمت رو دوششون بود و خیییییییییلی خییییییلی ازشون تشکر ویجه میشود،مامانجونم ممنونم خیلی دوستت دارمممممممممم
تااااااااااااااازشم مامان بابا یه کیک دندونی هم واسم سفارش دادن تا همه چی شیرینتر بشه واسشون، مثل من!
وقتی دندونام دراومد مامان واسم یه عروسک "باب اسفنجی" و یه "خونه ی بازی" خرید،چون چندوقته که دوست دارم توی جاهای دنج برم اینو واسم خریدن که شاید بیشتر سرم باهاش گرم بشه،
ولی خودمونیما،عروسک باب رو مامان چون خودش عاشقشه به اسم من خریده!!
تورو خدا ببینین این مامانا به بهونه ی ما نی نی ها چه کارا که نمیکنن!!!
من و باب!
دالی مامانی!
تازگیها یه کم بیقرارشدم و همش دوست دارم سرمو (درواقع صورتمو) به یه جایی بزنم!! درهمین راستا چند باری با صورت رفتم توی دماغ مامانی! و ضربه به قدری شدید بوده که مامان اشکش دراومد و چند لحظه ای دماغو گرفته بود و بال بال میزد!! خوب نمیدونم،واقعا چراااااااااااا؟؟!!!
بعضیها میگن به خاطر دراومدن دندونای بالایی هستش!
مامان نوشت: مامان ها لطفا راهنمایی کنید! چرا اینجوریه؟؟!!!
کارای جدیدی هم که میکنم اینه که وقتی از تلویزیون آهنگ میشنوم خیلی سریع دستامو میارم بالا و میچرخونم!! نه که فکر کنین میرقصما!!
و مامان توی کفِ اینه که من اینکارو چه جوری یاد گرفتم!!!!
تااازشم "بای بای" هم میکنم،وقتی دستاشونو واسه خدافظی برام تکون میدن منم دستمو میبرم بالا و انگشتامو باز و بسته میکنم.
راستی 6 مهر عروسی داریم، دُمبِ خروسی داریم!! عروسی پسر عمه ی مامانم هستش و مامانی این روزا درگیر لباس و وسیله خریدن واسه خودش و من و آرا..... و اینا هستش(بابا ها که همیشه لباس دارن خدارو شکر!) خلاصه فکر نکنم تا اون موقع ها دیگه بتونیم آپ کنیم، البته ایشالا به شماها هی هی سرمیزنیما
این عسک روهم بابایی بعداز خواب عصرانه ازم گرفته! مشخصه که خواب بودم نه؟!! پف چشم و بیحالی! لم دادم روی رورؤکم،به زور ایستادم توش!
موهام هرچی بلندتر میشه داره فر میشه، اولش مامان دوست نداشت ولی حالا خیلی حالت موهامو دوست داره.
دوستتون داریم قدٌ یه دنیااااااااااااااا
تا پست بعدی...... باااااااااااااای