آرسامآرسام، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

به خونه ی مجازی آرسام خوش اومدین

آرسام فینالیست میشود!

سلام به همه ی دوستای خوب و مهربون خودم که همیشه و همه جا هوامونو داشتن و دارن به لطف شما دوستای جون جونی وبقیه ی کسایی که لطف داشتن و توی مسابقه "نی نی کوشولوها" به من رأی دادن، من "نائب قهرمان" شدم و رفتم مرحله ی فینال     البته فینالِ سختیه چون همه نی نی ها خوشمل هستن و اونایی هم که بیشتر دوست و رفیق و طرفدار دارن بیشترم رأی میارن! اما به قول مامان و بابام همینکه من فینالیست شدم خودش کلّیه و تا همینجا هم " اوّل" هستم، و مهم اینه که من "برنده ی اولِ زندگیِ اونها" هستم     حالا هم خیلی دیگه واسم مهم نیست که اول بشم(اعتماد به نفس رو دارین!!!)   شما اگه بازم دو...
12 آذر 1391

اولین محرمِ من

السلام علیک یا علی اصغر حسین(ع) ماه محرم و دهه ی عاشورا رو به همتون تسلیت میگیم امیدواریم که عزاداری هاتون قبول باشه مامان خیییییییییلی دوست داشت این چند روز لباس علی اصغر و سربند و چفیه بهم ببنده و ببرتم توی مراسم عزاداریِ امام حسین، ولی از اونجا که من تازگیها خیلی شیطون بلا و ناقلا شدم و هییییییییییییچگونه همکاری با مامان در این زمینه انجام نمیدم و همش جیغ میزنم،مامان عطایش را به لقایش بخشید و هی هی دعا کرد که ایشالا سالِ دیگه من بیشتر باهاش همکاری کنم!!!!  (حالا ببینیم چی میشه تا سال دیگه!!!) واسه همین عکسای خیلی قشنگی در این مورد نداریییییییییییم!! ببشخین! آرسام و بابایی حسین(واسه بستن همین سربند کلی...
5 آذر 1391

یک تغییر بزرگ!!

سلام سلام صدتا سلام مامانا، نی نی ها،خوبین؟ خوشین؟ دماغتون چااااااااااااااااااقه؟؟ خب خدا رو شکررررررررررر ما که خیــــــــــــــــــــــــلی حالمون خوبه! خوشحالیم، چرا؟؟؟ چون دوستای گُل و نازنینی مثل شماها داریــم خیــــــــــــــــــــــــــــــلی ممنون از همتون که انقدر به من و مامانم همیشه لطف دارین و ایندفعه هم توی این مسابقه هه اینو بهمون نشون دادین و حساااااااااااااااااااااااابی شرمنده مون کردین! دوستتون داریـــــــــــــــــــــم زیاااااااااااااااااااااااااااااد خب حالا بریم سراغ تهریفا و عسکامون! یادتونه توی پُستِ قبل تری بهتون گفتم که یه تغییراتی ایجاد شده درموردِ من؟؟ بهله دیگه چندوقتی بو...
30 آبان 1391

مسابقه نی نی کوشولوها!

سلام دوستای مهربون و گلم یادتونه گفتیم ما از طریق عمه جونم توی یه مسابقه شرکت کردیم؟؟ خب امروز عسکِ من اومده توی وبلاگ "میثمک" اگه دوست داشتین و من رو هم لایق دونستین لطفا برین اینجا و بهم رأی بدین؛ http://www.meysamak.blogfa.com/post-695.aspx من توی گروه "شش"  باشماره  "1060"  هستم و هرموقع که رفتین اگه خواستین بهم رأی بدین برین توی این گروه  (یادتون باشه که حتما باید به سه نفر رأی بدین و آدرس ایمیل یا وبلاگتون رو بذارین) راستی دیدین چی شد!!!!! اصلا یادم رفت بگم دیروز 24آبان،ماهگرد من بود و من10 ماهم تموم شد و رفتم توی 11 ماه!! هورااااااااااااااااااااااا توضیحاتشم ...
25 آبان 1391

دندون پنجم + نشستن + مسابقه نی نی کوشولوها !!

سلام به همه ی دوستای عزیز و مهربونم از همتون بابت همدردی در مورد اون حادثه خییییییلی خییییییییلی ممنونیم و خوششششششششحالیم ازینکه همچین دوست ها و یاورای خوبی داریم این چند وقته هم که مامان یه خورده شیفت هاش عوض شده و از یه طرف درگیر جبران خسارتهای آتش سوزی بوده و نتونست بیاد نِت ،   مهذرت مهذرت خبرای جدید اینکه....... درآستانه 10 ماهگی من صاحب یه دونه مروارید دیگه توی دهنم شدم و "پنجمین دندونم" یهنی سومی از بالا در اومد!! چند وقتی دوباره آب دهنم خیلی میرفت و حالم یه جورایی بود و بالاخره دندونم دراومد مامانجونم میگه بهش میگن " دندون بادوم شکن" و فکر کنم دیگه قراره خودم بادومای فِرنیم رو بشکونم ...
20 آبان 1391

عکسای آتلیه هفت ماهگی 2 + یک حادثه

سلام به همه ی دوستای عزیز و مهربونی که همیشه ما رو مورد لطف بیش از حد خودشون قرار میدن عیدتونم با تأخیر مبارک مامانم میخواد تشکر و مهذرت خواهی کنه از اینکه نمیتونه جواب کامنت های پر مهرتون رو همونجا بده، چون طفلکی به خدا اصلا فرصت نمیکنه و همه ی وقتش با کارش و با یه پسملِ شیطون بلای آتیش پاره پُر شده!! تازه منم چند روزی یه کوچکولو سرماخورده بودم و حال نداشتم. ما میخواستیم زودتر از اینا بقیه عسکامون رو بذاریم اما........ یه حادثه واسمون اتفاق افتاد! اول عسکا رو میذاریم و بهدش تهریف میکنیم این آخری رو بزرگ روی شاسی زدیم واسه دیوار خونمون؛ خوب حالا ماجرا رو مامانی خودش واستون میگ...
14 آبان 1391

آتلیه هفت ماهگی 1

سلااااااااااااااااااام دوست جونا بالأخره عسکای آتلیه 7ماهگیم آماده شد! هوراااااااااااااااااااااااااا !! تعدادشون 8 عدد هست که یکیش رو هم بزرگ روی شاسی زدیم مامان تصمیم گرفت توی این پُستمون فعلا 4 تاشو بذاره و چهارتای دیگه اش باشه واسه پُست بعدی اینم عسکام؛ این آخری رو دوتا شاسی کوچکولو زدیم واسه دوتا مامانجونام توی پُست بهدیمون اون 4 تا عسک دیگه رو میزنیم، قابم توی اونهاست!  بَن جِنسیم، نه؟؟؟!!!!!!!!  ببشخین دیگه مامانی رفته توی زرنگی!! حالا دعوتتون میکنم به یه "ته چین" دست پخت مامان ...
14 آبان 1391

قدردانی و....میگم: ماما

سلام به همه ی دوستای گل و مهربونِ خودم و مامانم اول از همه از طرف مامانی یه تشکر ویژه میکنم از همه ی شما که اومدین و احساستون رو صادقانه به مامانم ابراز کردین و انقده بهش عشق دادین مامانم خییییییییییییلی خوشحاله که همچین دوستای مهربون و خونگرمی پیدا کرده عااااااااشقتونیم   راستییییییییییی من دیگه چند وقتیه که به طور کاملأ واضحی میگم: ماما !! و با گفتن این کلمه مامان دیگه از خوشششششششحالی میخواد بال در بیاره!! به خصوص وقتی شبا توی گریه هام هی هی این کلمه رو تکرار میکنم! همونطور که گفتم هنوز عسکام آماده نیستن و این دفعه مامان همینجوری گفت بذار لا اقل اون عسک سه نفره که توی یه آتلیه دیگه گرفتیم بذاریم!!! خب ...
4 آبان 1391

مادرانه

 سلام به همه ی دوستای مهربونِ خودم و مامانم .....این پُست از زبونِ مامانم نوشته میشه، چون انگار خیییییییلی خییییییییلی احساساتِ مادرانش فَوَران کرده!! خواهش میکنم بخونین و براش کامنت بذارین بگین احساسِ شما چی میگه درموردِ این مطلب!ممنونم دوستای گلم و مامانای گُل ترشون! پسرم،پاره ی تنم،روحم،نفسم،عشقم،زندگی..... آری،...به تو میگویم زندگی، که با آمدنت به من زندگیِ دوباره بخشیدی..... نفسم، که بدون تو وجودم بی معناست..... تو آمدی و پاره و تکه ای از تنم، بدنم شدی،.....روحم شدی، عشقم شدی..... عشقی دوباره..... آنروز که تو تازه در وجودم رخنه کرده بودی، آنروز که سخت بیمار بودم و طبیبان به من میگفتند: نباید، نباشد، ...
29 مهر 1391