یه پسر شیطون بلای 9 ماهه!!!
سلام دوستای خوبم،اومدیم با یه پست پر از عسکای شیطونی!
راستی9 ماهگیم مبارک! بله دیگه من دیروز 24مهرماه 9 ماهم تموم شد و وارد ده ماهگی شدم.
دیگه دارم بزرگ میشم و خییییییییلی خییییییییلی هم شیطون بلا!
یه خبر دیگه هم که واسه مامانم خیلی خوشحال کننده بود:قبولی و "اول" شدن مامان توی آزمون استخدام پیمانی هستش(آخه مامانم به صورت نیمه رسمی مشغول به کار هستش)
مامانمون انقده توانایی داشته و ما خبر نداشتیما!! از بین یه عالمه شرکت کننده "نفر اول" شده!!
تازشم اونروز که امتحان داشت من خیلی کوچکولو بودم و همش گریه میکردم و اصلأ نذاشتم مامانم درس بخونه!!! اصلأ نمیخواست بره امتحان بده و به اصرار بعضی ها نخونده رفت سر جلسه!!
هوراااااااااااااااا ... آفرین به مامان گلم، من و بابایی بهت افتخار میکنیم
البته مامان دیروز تاحالا کلی قربون صدقه ی من میره و گگلم میکنه و میچلونه و میگه: پسملی گلم تو واسمون خیلی خوش قدم هستی که انقدر اتفاقای خوب باوجود تو واسمون میفته! و قول یه جایزه ی توپ روهم بهم داده که بعدا بخره چون الان باید دنبال مدارک جور کردن باشه
دوستای گلم دعا کنید که مامانم بقیه ی مراحل استخدامی رو هم با موفقیت پشت سربذاره و رسمی بشه!
حالا بریم سراغ عسکا؛
دیشب به مناسبت قبولی مامان شیرینی خریدیم و مامان بابا میخواستند از منم به مناسبت 9 ماهگیم عسک بگیرن که من گریه کردم و زدم کیک رو خراب کردممممممممم!!!!
یه روز که مامان سرکارنبود من و اون توی خونه تهنا بودیم و مامانم به این نتیجه رسید که من خیییییییییلی پسمل پر تحرک و شیطون بلا و به قول خودش "آتیش پاره" ای هستم!! اینم شواهدش!!! یعنی مامان دیگه این شکلی شده بود از دستم:
دور تا دور خونه رو میگردم و راه میرم و بازی و تخریب میکنم!!!البته من میخوام کمک مامانی کنم ولی نمیدونم چرا برعکس میشه و همه چی خراب میشه!!!
دارم کیفمو مرتب میکنم خب مامااااااااااااااااااااااااان!
البته دیشب با اینکه من خییییییلی تازگیها شیطونی میکنم مامان و بابا داشتن به هم میگفتن که چقدر خوشحال هستند که بنده شیطون و پر تحرک! هستم و خدارو شکر که انقدر انرژی دارم و سالم هستم که این کارا رو بکنم!!!!!!!! فکر کن!!!!!
تازشم یه میز کوچکولو توی هالمون هست که خیلی دوسش دارم، آخه ازش میرم بالا و میرم روی مُبلا!!
اونروز من نمیدونم چرا عاشق "شَست پا"ی مامان شده بودم و هرجا میرفت سریع میرفتم سراغش که بخورمش!!! مامان بیچاره همش فرار میکرد از دستم!! ولی بالأخره یه جا کوتاه اومد و گذاشت نزدیکش بشم که فقط زودی یه عسک بگیره! بَن جنس!!!!!!! نذاشت بخورمش!!!
اینم به قول مامان:"اکسترنال هارد" بابایی هستش!!! یعنی فکر کنم بوووووودش!!! وای اگه بابایی بفهمه!
این کِش موی مامان رو خییییییییلی دوسش دارم، واسه همینم مامان دیگه شُستتش گذاشته اسباب بازی من باشه!!
جای نیش پشه روی لُپمو دیدین؟؟مامان میگه من نمیدونم تو این سرما پشه هه دیگه مگه زنده ست که اومده نیشمون زده!!!!
اینم عسک آخر؛
فدای همتون؛
دوستتون دارممممممممممم
التماس دعا...