اولین محرمِ من
السلام علیک یا علی اصغر حسین(ع)
ماه محرم و دهه ی عاشورا رو به همتون تسلیت میگیم
امیدواریم که عزاداری هاتون قبول باشه
مامان خیییییییییلی دوست داشت این چند روز لباس علی اصغر و سربند و چفیه بهم ببنده و ببرتم توی مراسم عزاداریِ امام حسین، ولی از اونجا که من تازگیها خیلی شیطون بلا و ناقلا شدم و هییییییییییییچگونه همکاری با مامان در این زمینه انجام نمیدم و همش جیغ میزنم،مامان عطایش را به لقایش بخشید و هی هی دعا کرد که ایشالا سالِ دیگه من بیشتر باهاش همکاری کنم!!!! (حالا ببینیم چی میشه تا سال دیگه!!!)
واسه همین عکسای خیلی قشنگی در این مورد نداریییییییییییم!! ببشخین!
آرسام و بابایی حسین(واسه بستن همین سربند کلی گریه کردم،مشخصه از چشمام!!)
به خاطر همین همکاری نکردنم توی عسک گرفتن،مامان سعی کرده با فتوشاپ ابتدایی و آماتوری که بلده عسکامو قشنگ کنه!!!! اینم هنر نماییش!!!(داره تمرین میکنه بهتر بشه!!)
یادتونه گفته بودم تازگی ها دوس دارم سرمو بذارم روی یه جای بلندتر بخوابم؟ اینم عسکش!!!
روز تاسوعا که بابایی سرکاربود و من و مامان توی خونه،عصرشم مامان با زندایی جونم و مامانجون شیرینم رفتند "روضه"
روز عاشورا صبحش مامان سرکار بود و من و بابایی با خونوادشون رفتیم پیش هیئت هاشون و خیلی خوب بود، عصرشم توی خونه
این عسکای قشنگ رو هم همکار مامانم صبح عاشورا گرفته،روز پیشش(تاسوعا)همش بارون میومد و صبح "مه" قشنگی همه جا رو گرفته بود
فدای همتون
دوستتون داریم