آرسامآرسام، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

به خونه ی مجازی آرسام خوش اومدین

عکسای آتلیه هفت ماهگی 2 + یک حادثه

1391/8/14 11:23
نویسنده : مامان مهرناز
2,058 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه ی دوستای عزیز و مهربونی که همیشه ما رو مورد لطف بیش از حد خودشون قرار میدن

عیدتونم با تأخیر مبارک

مامانم میخواد تشکر و مهذرت خواهی کنه از اینکه نمیتونه جواب کامنت های پر مهرتون رو همونجا بده، چون طفلکی به خدا اصلا فرصت نمیکنه و همه ی وقتش با کارش و با یه پسملِ شیطون بلای آتیش پاره پُر شده!! Baby Girlتازه منم چند روزی یه کوچکولو سرماخورده بودم و حال نداشتم.

ما میخواستیم زودتر از اینا بقیه عسکامون رو بذاریم اما........

یه حادثه واسمون اتفاق افتاد!

اول عسکا رو میذاریم و بهدش تهریف میکنیم

این آخری رو بزرگ روی شاسی زدیم واسه دیوار خونمون؛

خوب حالا ماجرا رو مامانی خودش واستون میگه چون من از اولش توی حادثه حضور نداشتم!

مامان نوشت؛سلام عزیزای من امیدوارم همیشه حالتون خوبِ خوب باشه و واسه خودتون و جیگراتون هیچ اتفاقی نیفته

شبِ عیدِ غدیر(جمعه شب12 آبان) شوهرم شیفت عصر بود و ساعت12 شب میومد از سرکار.من ساعت 9 با آرسامم از خونه ی مامانم اومدم خونه ی خودمون،یکساعتی با آرسام بازی کردم تا خوابید،بعدشم طبق معمول رفتم سراغ کارای عقب مونده و نظافت و....

ساعت 11و ربع بود که به فکرم افتاد خوبه لباسای کثیفشو بذارم توی مینی واشر که شسته بشه،(ما مینی واشر رو گذاشتیم توی رختکن حمام،..یک اشتباهِ بزرگ!!)

لباسارو ریختم و روشنش کردم و اومدم توی هال دیدم آرسام گریه میکنه،رفتم توی اتاق پیشش نشستم که آرومش کنم یه دفه دیدم برق رفت و همه جا تاریکِ تاریک شد!(فیوز برق پریده بود)

توی تاریکی خودمو رسوندم توی هال که دیدم از بیرونِ در حمام یه نورِ زرد و نارنجی پیداست،در رو که باز کردم با یه کوهِ آتیش مواجه شدم!! سبدهای لباس توی حمام و تمامِ حوله ها و خودِ مینی واشر و همه آتیش گرفته بود!!(پریزای برق به خاطر نمدار بودن اتصالی کرده و جرقه و آتیش گرفته بود!)یه لحظه فقط شوکه شده بودم و نمیدونستم چکار کنم!

دیگه سریع پریدم توی حیاط و برادر شوهرمو با صدای بلند چندبار صدا زدم که: بیا که خونمون آتیش گرفته!(برادر شوهرم اینا طبقه ی بالای خونمون هستند)

بعدشم سریع رفتم در کوچه رو واسش باز کردم و رفتم آرسامو برداشتم پریدم توی حیاط!(حالا فکر کنین همه ی اینا توی تاریکی مطلق بود)

دود همه ی خونمون رو گرفته بود و من توی این سرما با یه لباس نازک وسط حیاط آرسامم توی بغلم گریه میکرد(الهی بمیرم واسه بچم)

طفلکی برادر شوهرم میدید من گریه میکنم حالم بده هی بهم دلداری میداد و سعی میکرد خاموشش کنه،تقریبا هم تونست تاحدودی خاموش کنه...

جاریم اومد پایین و ما رو برد خونه خودشون و آب قند و ....خلاصه....زنگ زد آتش نشانی اومدند  و به این فاجعه خاتمه دادند...

دیگه هیچی از وسایل و حوله های حمام نمونده بود و همشون سوخته و پودر شده بودن،دیوار و سقف حمام از دود سیاهِ سیاه شده بود،دستشویی و راهروی در کوچه هم که کنارش هستن سیاه شدن!خونه هم پُر بود از بوی دودِ پلاستیک سوخته!!

اصن یه وضی بود....!!!!

شوهرم طفلک از سر کار اومدو....با چه صحنه ای مواجه شد!! کوچه غرق آب، خونه پر دود، کلی چیزای سیاه وسوخته ریخته توی خونه و درکوچه.... من توی صحنه ی اومدنِ شوهرم نبودم و نمیدونم برادر شوهرم چجوری قضیه رو بهش گفته بود ولی شوشویی بیچاره خیلی ترسیده بود وقتی دیده بود!

خلاصه من توی این حادثه خیلی شوکه شدم و خاطره ی خیلی خیلی بدی بود واسم توی زندگیم،اما فقط و فقط خدا رو شکر کردم که بلایی سرِ خودمون و آرسامم نیومد و جز اینکه بچم یه کم از دود بدنش و صورتش سیاه شد،هیچ اتفاقی براش نیفتاد. خدا رو هزار مرتبه شکر که بچم الان سالم توی بغلمه...

مامانا تورو خدا حواستون رو جمع کنین، هم واسه وسایل برقی هم الان که زمستونه مراقب وسایل گازسوز باشین و ایمنی رو سفت و سخت درنظر بگیرین

شاد و سالم باشید

فدای همتون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

مامان آیدا
14 آبان 91 10:48
سلام عزیزم چقدر پسر نازی داری هزار ماشاله
سپید مامان علی
14 آبان 91 11:06
به به چه عکسای نازی....عاشق عکس سومی شدم....خیلی ناز و ملوسه مهرناز جونم خدا خیلی رحم کرده...فداتون بشم که کلی ترسیدید...انشاءالله که دیگه از این اتفاقات بد واستون نیفته....یک صدقه حتما بدید...خدارو شکر که خودتون سالم هستید
محبوبه مامان الینا
14 آبان 91 12:01
وااای عزیزم چقدر تاسف بارواقعا خدا رحم کرده بهتون به خیر گذشته وای عزیزم خیلی ناراحت شدم خدا رو شکر بخیر گذشته خدا رو صد هزار مرتبه شکر
مامان آوا
14 آبان 91 12:28
وااااااااااااي مهرناز جون چي كشيدين اون موقع خدا رحم كرد حتما چيزي صدقه بدين انشالله كه ديگه ازين اتفاقا براتون پيش نياد بازم خداروشكر اتفاقي واسه شما و آرسام جون نيفتادو برادر شوهرتونم به كمكتون اومد . قزبوووووووووووونش برم كه عكساش يكي از يكي قشنگترن فربون اون لبخنداي خوشگلش يشم من بوووووووس آفررررررررررررين به آرسام جون كه ميتونه رو پاهاش وايسته
mamanebaran
14 آبان 91 12:36
واي مهرناز جون ، چقدر خدا بهتون رحم كرده ، خيلي خيلي ترسيدم ، خدا رو شكر كه براتون اتفاقي نيوفتاده عزيزم حتما خيلي ترسيدين ، ولي خدا رو هزار بار شكر ، اين پسره خوشگل منو تو رو خدا ازش مراقبت كن و از طرف من لپاي گليشو ببوس اميدوارم هميشه سالم و سلامت باشين
ابوالفضل فینگیلی
14 آبان 91 13:41
سلام عزیزم شوخیه !!!! خیلی خیلی خدا رحمتون کرده .بازم خدا رو شکر که برادر شوهرتون نزدیکتون بودن وگرنه تصور کن داشتید تو اون لحظه برید تو کوچه دنبال کمک همچین مواقعی آدم یه نگاه به صورت بچه دوست داشتنی و شیرینش که می کنه و میبینه سالمه همه چی از یادش میره
مامان پاتمه
14 آبان 91 14:44
سلام عزیزم صبح که مامان جریان رو برام تعریف کردن موبه تنم سیخ شده بود از ترس بمیرم که انقدر ترسیدین خدا رو شکررررر عکس ها خیلی ناااز بودند البته من چند روز پیش دیده بودم عکسا رو وگرنه دلم تا حالا حسسسسابی آب شده بود مواظب خودتون باشیییییییییید
سپیده
14 آبان 91 14:46
من عاشق عکس سوم شدم رفت وااااااااااااااااااااااااای خیلی خدا رحم کرده...... چقدر بد راستی منم بسیار خوشحالم از دوستیمون
alireza
14 آبان 91 15:10
salam amoo joon khoda ro hezar martabe shokr ke shoma vamamane mehrabun o shjaet salem hastin . man ke khayli negaran shodam motmaen hastam ke vase baba hosayn ham yeki az badtariin etefaghaye zendegishon boode . azizam be babaee begoo vasatoon ghorbooni bedan .
alireza
14 آبان 91 15:14
bebakhshid azizam inghadr az etefaghi ke vasatoonoftade shoke shodam yadam raft begam ke aksat khaylee ghashang shode . khaylee manam ba ejaze ba ba o maman sevomen aks o bacgerand gooshim mikonam . az bas ke naze in pesar. az khoda baraye har se nafaretoon salamatee mikham . rooye maheto miboosam arsame azizam .
hadis
14 آبان 91 15:44
salam. mehrnaz jan vaghean. khoda khaylee doosetun dare azizam lahzehaye sakhti ro tahamol kardi enshaalah inghadr khoshi va salamati to zendegitun biad ke on shab faramoosh she. ghorboone arsam beram man akse sevomi khaylee khordanie.
Nazanin
14 آبان 91 17:36
الهي بميررررررم ميدونم و درك ميكنم كه چه حالي داشتي اون لحظه من كه هنوز از بخاري ميترسم و شبا كابوس ميبينم فاطمه خيلييييي ترسيده و انقد ترس و استرس اون حادثه لعنتي فكر شو مشغول كرده كه چند شب ادراري داشت خدا رو هزاراااااان بار شكر اتفاقي واستون نيفتاد و هر دوتون سالمين حتما صدقه كنار بزار عزيزم و اماااااا اي جوووووونم آرسام جيگررررررر مهرناز جون اسفند يا همون اسپند يادت نره براش دود كني يه عالمه بوس واسه آرسام جون و مامان مهربونش
Nazanin
14 آبان 91 17:38
خنده هاي خوشگل تو قربون عزيز دلم
مامان آرتین
15 آبان 91 10:17
سلام.عزیزم ماشاا... به این پسر ناز و خوشگلم خیلی عکساش قشنگن.حرف ندارن.قربون آرسامم بشم من وای مهر ناز جان از اتفاقی که براتون افتاده خیلی ناراحت شدم خدارو 1000000000000 بار شکر که خودتون سالمین انشاا... که دیگه هیچ مشکلی براتون پیش نمیاد.خیلی مواظب پسرمون باش.میبوسمتون همین الان پا میشم و برا آرسام اسپند دود میکنم....
مامان روژینا
15 آبان 91 14:14
وووووووااااااااااااییییییییییییییی مهرناز جون من که اونجا نبودم الان تو شوکم خدا رو شکر بازم زود فهمیدی و برادر شوهرتم نزدیکتون بود که بتونی ازش کمک بگیری الهی بمیرم برای ارسام جونم که حسابی ترسیده بوده خوب اینم یه تجربست دیگه ولی از نوع بدش ایشاا... که دیگه از این اتفاقا نیفته. من قربون این ارسامم بشم با این عکسای نازش خوب این عکسا رو می زاری دامادم چشم میخوره دیگه پاشم برم خودم یه اسفند براش بریزم مامانش معلوم نیست کی این نظرات و ببینه با این مشغله کاری هزارتا بووووووووووووس برای ارسام جون و مامان گلش
راضیه
15 آبان 91 16:13
هعی وای باز خوبه خودتون چیزیتون نشده...ولی چه بد بوده بهد هم عکساش خیلی ناز بودن
مامان بابای الیسا
15 آبان 91 16:31
وای عزیزم خدا بهتون رحم کرده من که داشتم میخوندم دلم لرزید تو چی کشیدی. بازم خدارو شکر که هر دوتاتون سالمید . آفرین به مامانی که زود خودشو به بیرون رسوند..راستی چه عکسای نازی هم گرفتیا خداش دلم میخواد گازت بگیرم اما یواش .... خندههاتم خیلی خوردنی شیطون بلا
مامان مهربد
15 آبان 91 19:59
سلام.وای چقدر وحشتناک خوبه که برادر شوهرت بوده.حتما یه چیزی صدقه بده
مامان محمدرهام جون
15 آبان 91 20:39
واااااااااااااااااای شوکه شدم چه لحظات سختی داشتی عشقم. خداروشکر که خودتون سالمین وبلا ازتون دور شده حتما صذقه بده گلم. عکسهای جیگر طلام عالی بود مثل خودش که محشره. اسپند وصدقه یادت نره خانومی .بوووووووووووووس
نگار
16 آبان 91 1:41
واااااااااااااای
نگار
16 آبان 91 1:42
خاله ... یعنی چندتا سکته زدم تا این پست تموم بشه
نگار
16 آبان 91 1:45
خدا رو صدهزار مرتبه شکر که برای خودتون اتفاقی نیفتاد ! خدا خیلی رحم کرده آتیش سوزی خیلی خطرناکه ! وای خدا رو هزار بار شکر! اصلا نمیدونم چی دارم میگم خیلی ناراحت و نگران شدم ... خاله تو رو جون هرکی دوست داری خیلی مواظب خودتون باش ...
نگار
16 آبان 91 1:49
بمیرم واسه اون صورت خوشگل آرسامم که دودی شده انقدر شوک این اتفاق منو گرفت که یادم رفت از عکسای خوشگل آراسامم بگم ای عسل پسر چقد نمکی تو اون چشمای خوشگلش اون خنده های نفسش ای به فداااات لاحول و لا قوه الا بالله ! خاله این بچه اسپند واجبه هااا !
نگار
16 آبان 91 1:51
خاله من عادت کردم که وقتی آپ میکنی بیای برام از اون شکلک قلبی ها بزاری ... بعد من خبر بشم بدوئم بیام بدعادتم کردی ... اینجوری یهو میام میبینم چه خبر بوده و من بی خبر بودم
نازنين
18 آبان 91 16:56
عزيزاي دلم چطورن؟
نگار(مامان سام)
18 آبان 91 19:28
وایییییییییییییییییییییییییییییییییییی مهرناز جون چه اتفاق وحشتناکی واستون افتاده حالا خوبه برادر شوهرت بوده تا کمکت کنه.ایشالله دیگه هیچ وقت از این اتفاق ها واستون نیفته. عکسای آرسام هم مثل همیشه خوب و خوشگلن.
رها
23 آبان 91 0:23
خداروشکررررررررررررررررررشما سلامتین