آرسامآرسام، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

به خونه ی مجازی آرسام خوش اومدین

مادرانه

1391/7/29 23:14
نویسنده : مامان مهرناز
1,592 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام به همه ی دوستای مهربونِ خودم و مامانم

.....این پُست از زبونِ مامانم نوشته میشه، چون انگار خیییییییلی خییییییییلی احساساتِ مادرانش فَوَران کرده!! خواهش میکنم بخونین و براش کامنت بذارین بگین احساسِ شما چی میگه درموردِ این مطلب!ممنونم دوستای گلم و مامانای گُل ترشون!

پسرم،پاره ی تنم،روحم،نفسم،عشقم،زندگی.....

آری،...به تو میگویم زندگی، که با آمدنت به من زندگیِ دوباره بخشیدی.....

نفسم، که بدون تو وجودم بی معناست.....

تو آمدی و پاره و تکه ای از تنم، بدنم شدی،.....روحم شدی، عشقم شدی.....

عشقی دوباره.....

آنروز که تو تازه در وجودم رخنه کرده بودی، آنروز که سخت بیمار بودم و طبیبان به من میگفتند: نباید، نباشد، نمیشود که تو باشی،  باید بروی....!

آنروز به اندازه ی تمام عمرم گریستم....میخواستمت، بودنت را میخواستم، نمیخواستم از وجودم جدا شوی،.... ولی میگفتند باید بروی، نباشی، اگر باشی سالم به این دنیا نمی آیی.....

به آنها اعتنا نکردم و فقط گریستم، گریستم، گریستم....و از خدا ماندنت و بودنت را خواستم،....مثل طفلی که مادرش را گم کرده باشد سراسیمه در خیابان ها میگشتم و میگریستم،....

میخواستم کسی را پیدا کنم که به من بگوید: نه، میتوانی حفظش کنی، میتواند باشد.....

پدرت آنروز تنها مرهمم بود، تنها یاورم بود، همراهم بود، همراهِ همیشگی در سختی هایم.....

میگفت:حفظش میکنیم، نمیگذاریم برود، با ما میماند،..

و مرا نزد طبیبی برد که گفت: میشود، بماند، به دنیا بیاید،....سالم.....

مثلِ آبی بود بر آتشی که به وجودم افتاده بود....آرام شدم، اُمید پیدا کردم، حفظت کردم.....

اما از آنروز تا روزی که پیشم بیایی دلهره داشتم، میترسیدم، آشفته بودم....نکند خوب نباشی،  نکند سالم نیایی،....نکند،  نکند،  نکند.....

امشب باران می آمد، زمین تَر شده بود، چشمانِ من نیز....تو شاید اولین بارانِ زندگی ات را نظاره گر بودی، مبهوت نگاه میکردی و چشمانت پُر از سؤال بود؟؟؟؟

یادِ آنروزِ زمستانی افتادم که بالأخره انتظارم تمام شده بود و قرار بود در آغوشت بگیرم،...باران نمی آمد،...ولی هوای دلم بارانی بود.....

خوشحال بودم، اما نگران، آشفته، هراسان...

فقط منتظرِ لحظه ای بودم که صدایت را بشنوم، صورتِ زیبای مثلِ ماهت را ببینم، از خدا میخواستم فقط سالم باشی....سالم....سالم.....

لحظه ی موعود فرارسید و اولین صدای گریه ی زیبایت را با گوشهای خودم شنیدم، خبرِ سلامتی ات را اول خودم شنیدم، روی مثلِ ماهت را همان لحظه دیدم و مثلِ باران اشک ریختم....

بُغضِ نُه ماهه ام فروپاشیدو ریخت، اشکهایم جاری شد،...اشک،  اشک،  اشک....

همان لحظه هزاران بار خدا را سپاس گفتم، خدایا شکرت که مرا لایقِ نامِ  مادر دانستی،  شکرت که فرشته ی کوچکت را سالم به من بخشیدی، شکرت که دردم را تسکین دادی، زخمم را مرهم بودی.....

خسته بودم، خسته.....و به خوابِ عمیقی فرو رفتم.....

پی نوشت1؛امشب،29 مهرماهِ91 توی شهرمون بارونِ خیلی قشنگی می بارید، توی راهِ خونه آرسامم، نفسم،مثلِ یه فرشته ی ناز، آروم توی بغلم خوابیده بود...قطره های درشت بارون با صدای دلنوازی روی شیشه ی ماشین می پاشید و من فقط ماتِ صورتِ پسرم شده بودم...چه آرامشی توی وجودِ هردوتامون بود....

انقدر صورت و دستاشو بوسیدم که نگو.....

یادِ پارسال زمستون موقعِ بارداری و زایمانم افتاده بودم...اصلأ فکرشو میکردم بعد از این همه سختی و استرس، روزی بیاد که پسرم صحیح و سالم بعد از یک روز فعالیت و بازی و شیطونی، اینجوری توی بغلم آروم بخوابه و بتونم یه دلِ سیر نگاش کنم؟...

حیف که مشغله ها و روزمرگی های زندگی اجازه نمیدن که همیشه و هرروز  انقدر به یادِاین چیزا باشیم و به یادِ لطف و مرحمتی که خداجون توی زندگی بهمون میکنه...

خدایا، شکرت...هزاران بار شکرت....منو ببخش اگه گاهی فراموشم میشه واسه این نعمتِ بزرگت حسابی سپاسگذارت باشم.....

همینجا، جاداره که از عشقم، یار و یاورِ همیشگیم، همسرِمهربون و گلم، که همیشه توی خوشی ها و ناخوشی ها اولین و اصلی ترین همراهِ زندگیمه یه تشکر و قدر دانیِ ویژه بکنم،...اونه که همیشه به من روحیه و اُمید میده و منو به جلو هُل میده و عاملِ پیشرفت و خوشحالی و خوشبختیِ من و پسرمه....

حسین عزیزم،  ای همیشگی ترین عشق،  دوستت دارم، به تو محتاجم....تا ابد با من بمان.....

پی نوشت2؛عکسای آتلیه هنوووووووووزم آماده نشدن!!! دیگه داره میره رو نِروَم این عکاسه ها!!

پی نوشت3؛ به دلیل حجمِ زیادِ مطلبمون فعلأ به همین یه دونه عکس بسنده میکنیم!

دوتا عشقِ زندگیم:

فدای مهربونیاتون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (31)

hadis
30 مهر 91 0:20
salam mehrnaz aziz
shoma vaghean ye fereshte doost dashtani hasti hagh ba shomast dashtane pesare nazi mesle arsam liaghat mikhad ke faghat fereshte haee mesle shoma mitoonan dashte bashan. enshaalah ke 120 sal 3 taee dar kenare ham khoshal o salem bashid. . azizam khayli ghashang ba khoda harf mizanin. chand vaghte etefaghi ba arsame goletoon ashena shodam vali choon az nazdik nemishnakhtametoon nazar nemidadam emshab ashkamoo dar avordin. shahre ma ham baroone avaleshe.
kash man ham liaghate madar shodan ro dashtam .
rooye mesle mahe shoma va arsam ro miboosam.
eltemase doa.


سلام عزیزم.خیلی خوشحالم که به وبلاگم اومدین.انشالا بیشتر بتونیم باهمدیگه آشنا بشیم.شما وبلاگ ندارین؟
شما خیلی به من لطف دارین عزیزم.انشالا خودتون هم نی نی دار میشین معلومه که لیاقتشو دارین، پس چی؟
مامان محمدرهام جون
30 مهر 91 0:23
یعنی عالی ،توپ معرکه ،درست مثل خودتون.خیلی احساسی شدم وخیلییییییییییی لذت بردم بسیار زیبا نوشته بودی دوست من.

براتون روزهای پر از سلامتی وشادی رو آرزومندم.بوووووووووووووووووووووووووووووووووووس


ممنونم عزیزم.لطف داری.فدای تو
مامان روژینا
30 مهر 91 0:43
قربون اون احساسات فوران شدت برم مهرناز جون اگر بدونی نصف شبی چه اشکی ریختم تازه داشتم از دپرسی در میومدما خواهر نزاشتی دیگه شوخی کردم واقعا احساس خوبی بود اشکمم اشک شوق بود خدا رو هزار مرتبه شکر کردم برای سالم بودنش و برای موندنش و برای هدیه ای که خدای مهربون به تو به من و به همه مامانا داده .همچنین آفرین می گم به همسر مهربونت که توی اون شرایط تنهات نذاشت امیدوارم همگی صحیح و سالم و سلامت باشییییین قربون اون خنده نازتم بشم عشق خالهههههههههه

ای وای خواااااااااهر ببخشید!! اصلا حواسم نبود که تو فعلا توی شرایط دپرشن هستی!! شرمنده دیگه بهارجونم!! فدای تو مهربونم.روژینا جیگرو ببوسش

مامان آریا
30 مهر 91 0:46
مهرناز گلم تا اخر پست واقعا بغض داشتم...خیلی شرایط سختی بوده .... الهی بمیرم برات چه جوری تحمل کردی؟ ولی خداروشکر ...بعد از دیدن این عکس زیبا همه ی بغضم از بین رفت ....خدا رو شکر عزیزم...
ایشالله هر سه تاتون سلامت و شاد و خوشبخت باشین همیشه....امین


ممنون عزیز دلم،آره خیلی واسمون سخت بود ولی با توکل به خدا و دلداری همدیگه تحملش کردیم.
ممنونم
Nazanin
30 مهر 91 1:22
-عزيزززززم چقد زيبا نوشته بودي مهربونم

خدا عشقاي زندگي تو برات حفظ كنه مهرناز جونم

بعضي از آتليه ها تا آدمو كفري نكنن كاراشونو سر وقت تحويل نميدن
اي جونم آرسام خوشكل و وروجك خودم

راستي گلم آدرس وب هانيه يه كوچولو تغيير كرده ممنون ميشم لينكشو درست كني ١٣٩١ شده 2012


ممنون عزیزم.درستش کردم.جیگرا رو ببوس
مامان پاتمه
30 مهر 91 7:49
سلام
آخی من هم یاد اون روزها افتادم واقعا بد بود
خدا رو شکر که الان آرسام سالم و مثل یه تیکه ماه پیشتونه خدا جمع سه نفرتون رو هر روز شادتر و خوشبخت تر کنه


ممنون فاطمه جون.خدارو شکر.
بابایی
30 مهر 91 10:04
گریه ام گرفت.فقط همین


ممنون عشقم...
مامان آوا
30 مهر 91 10:45
مامان مهرناز اشكمو در آوردي خيلي زيبا حرف دلت و نوشتي حس مادرونتو خيلي خيلي دوست داشتم انشالله كه هميشه سايتون بالا سر آرسام جون باشه .مطلبت سرشار از حس مادرانه بود خدا ميدونست كه اينقدر مادر خوب و با احساسي هستي واسه همين شما رو لايق مادر شدن دونست و يه پسر مثل يه دسته گل نصيبتون كرد واسه داشتن همچين ذوقي بهتون تبريك ميگم انشالله كه هميشه زندگيتون لبريز از آرامش باشه و لباي شما و آرسام جون مثل اين عكس خندان


ممنونم عشقم.همچنین شما3 نفر
مامان آرتین
30 مهر 91 12:48
مهرناز جان ممنونم از این پست قشنگت.امروز حسابی بغضم ترکید.اشک ریختم و خدارو شکر کردم که نی نیهامون سالمه.من هم 9 ماهه تموم فقط استرس اینو داشتم که پسرم سالم باشه.وقتی پسرم رو بغل میکنم انگار همه زمین و آسمون مال من میشه.خدا همه نی نیها رو صحیح و سالم تحویل پدر و مادرها بده و تموم منتظرای نی نی رو هرچه زودتر مورد رحمتش قرار بده چون انتظار خیلی سخته
خدا جمع سه نفریتونو تا ابد حفظ کنه و کنار هم خوشبخت باشین انشاا...

ممنون عزیزم.انشالا شماهم همیشه شاد و سالم باشید
لیلا
30 مهر 91 13:13
خیلی زیبا و دلنشین بود.....به خصوص ختم کلام که آغاز خنده های فرشته های زمینیت بود.....همیشه خندان باشید ...و خوشبخت....
لیلا
30 مهر 91 13:14
شهر ما هم که دیشب بارون میومد....اگه شیراز باشی گلم که خیلی خوب می شه....


ممنونم عزیز دلم لطف داری.آخی ما شیراز نیستیم ولی نزدیکیم!
راضیه
30 مهر 91 18:41
خدا حفظش کنه....به به پدر و پسر...یه پسر و مادر هم عکس بذار


قربونت برم من عزیزم ممنونم.اوا خواهر مورد شرعی داره!!!!! (-:
مادر آیاتای
1 آبان 91 9:12
سلام مهرناز جان.مطلبت کلی با احساسات من بازی کرد و چون الان هردوتون خوبید و در. نهایت سلامتی کنار هم،دلم نیومد غمگین بشم.آرزو میکنم همیشه در بهترین لحظات،بهترین خاطرات رو براتون.


ممنون عشقم.شماهم همچنین
مامان سارا
1 آبان 91 10:03
سلام . مامان عزيز. خوشحالم كه نتيجه صبرت رو( هر چند به سختي ) گرفتي . امتحان شدي . عقب نكشيدي . صبر كردي . دلسرد نشدي .ميدونم فقط اميدت به خدا بود و هست .. منم تجربه اين صبرها رو داشتم و كشيدم و بعد از 13 سال انتظار به آرزوي دلم رسيدم .باور داشته باش وخوشحال باش كه فقط خدا حاميشه و نميذاره آب توي دلش تكون بخوره . اميدوارم روزهاي بهترو پر از اميد پيش رو داشته باشي . دخترم ارديبهشت 90 دنيا اومده و با اومدنش كلي خير و بركت آورده . همينكه هر روز مي بينيمشون و شاهد بزرگ شدنشون هستيم .خدا رو صد هزار بار شكر . شيرين زبونيهاشون .. شيطنت هاشون . شب نخوابيدنهاشون و غذا نخوردنهاشون . و . و همه و همه شيرين و دلچسبه .. خدا نگهدارشون باشه .


ممنونم عزیز دلم که به وبلاگ پسرم اومدی.نظر لطفته. بهم عشق دادی.خیلی خوشحال شدم که خدا بعد از اینهمه وقت آرزوت رو براورده کرده.الهی همیشه شاد و سالم باشید.
mamanebaran
1 آبان 91 10:11
عزيز دلم خيلي مطلبات قشنگ بود ، بوي ناب مادريت ميداد خالصه خالص ، از همون حرفا كه وقتي مي خونيشون اشكات ميريزه پائين ، اميدوارم كانون سه نفرتون هميشهء خدا گرمه گرم باشه گلم ، راستي اين عكس آرسامو باباش خيلي خيلي قشنگه ، خيلي حرفا توش هست خيلي زياد ، مامان گل دستت درد نكنه ، دست بابايي هم درد نكنه كه انقدر به فكر شماست


ممنون عزیز دلم.نظر لطفته عشقم.از طرف بابای آرسام هم ممنون *-:
سپید ماما علی
1 آبان 91 10:55
سلام مامان مهربون
از خوندن مطلب پر از احساس و پر از عشقت لذت بردم
انشاءالله که همیشه خانواده سه نفریتون پر باشه از شادی
من فدای اون خنده های شیرینت بشم آرسامم


ممنونم سپیدجونم.لطف داری.شماهم همینطور انشالا همیشه شاد و سالم باشید. فدااات
مامان باربد
1 آبان 91 12:38
خیلی احساساتی شدم و با نوشته هاتون بغض کردم. ان شاالله همیشه سالم و در کنار هم باشید.


ممنون عزیزم.همچنین شما وباربدجون گلم
مامانآرتین
1 آبان 91 14:07
مهرناز عزیزم ممنونم بابت نظرای قشنگت برا آرتین
راستش ما با اجازت خانوادگی میایم وبلاگ آرسام جون و طرفدار پر و پا قرص وبلاگ و نوشته هاتیم
خدا آرسام گلم رو برامون حفظ کنه ایشاا...

هم خودش ماهه هم وبلاگش


ممنون عشقم.شماوخونواده ی محترمتون خیلی خیلی به آرسام و وبش لطف دارین. باور کن من آرتین جیگرو مثل آرسام خودم دوستش دارم،بااون چشای نازش،جیگرمنه شیطون بلا
مامان ترنم
1 آبان 91 20:51
وای چه گل پسر نازی دارید , ماشا ا... واقعا دوست داشتنی .خیلی می بوسمش
مامان ترنم
1 آبان 91 20:56
خیلی متنتون من و تحت تاثیر قرار داد .همیشگی باشی گل پسرم .سلامت و شاد در پناه خدا و زیر سایه پر مهر مامان و بابی مهربون


خیلی ممنونم عزیز دلم.شماخیلی بهمون لطف دارین.متأسفانه وبتون بازنمیشه.میشه اگه وبلاگ دارین آدرسشو بذارین تا بیام پیشتون؟ فداتون
مامان آروین
2 آبان 91 1:08
ایشالله خدای مهربون آرسام گلم و براتون حفظش کنه و همیشه سلامت و خوشبخت و سربلند و زیر سایه پر مهر ومحبت بابا و مامان خوب و دلسوزش باشه .
mamane Ali
2 آبان 91 1:31
قربونت برم که چه روزها و ماههای سختی رو گذروندی .. خداروهزار بار شکر که پسر نازت سالم و سرحال به دنیا اومد .. خدایا همه ی آرزومندا رو به آرزوهاشون برسون ! آرسااااااااام خان میبینی مامانی چقدر عاشقته ؟! قدرشو بدون که هیچ عشقی تو این دنیا به پای عشق خالصانه ی مامان نمیرسه !
مامان آرتین
2 آبان 91 11:34
خاله جون ما دوستون داریم راستی ما آپ شدیم
نگار
2 آبان 91 12:59
مهناز جونم منو به گریه انداختی ... خیلی خیلی زیبا بود ! خدا رو خیلی خیلی شکر! شکر که آرسامه خوشگلم سالم و سرحاله! انشالله که همیشه و همیشه در کنار آرسام و پدرش خوشبخته خوشبخت باشی! خدا برای همدیگه نگهتون داره و خوشبختی هاتونرو صد برابر کنه!
محبوبه مامان الینا
3 آبان 91 7:35
بسی دلنشین و ادبی بود و بسی به دل ما نشست و خوشمان آمد خدا دو تا عشقتو همیشه شاد و سلامت واست حفظ کنه و توی بااحساس و فعال و باهوش(به مناسبت اول شدنت تو آزمون) واسه اونا مامانی جون
مامان آرتین
3 آبان 91 17:03
فدات مهر ناز گلم.چه اتفاق جالبی. قربونت برم آرسام عشق من و ببوس لطفا دوباره برا آرتین نظر بنویس فداتم
ابوالفضل فینگیلی
3 آبان 91 19:56
سلام مهرناز جون سه تا تبریک اول به خاطر قبولیتون توی آزمون دوم به خاطر این احساس قشنگ و زیبا و سوم به خاطر خونواده ی سبزتون
خاله بهاروعموارش
4 آبان 91 11:16
salam khahar joonam.ghorbune ehsase ghashanget beram.midunam cheghad asheghe arsam joon o babashi.khoda baratun hefzesh kone.omidvaram bad az inke bozorgtaram beshe har 2tatun behesh eftekhar konid.manam asheghe joojatam.fadat sham ke inghad azyat shody.manam ham toro mese khaharam va ham jigaro dusesh daram.boooooooooooooooooooossssss
مامان بابای الیسا
4 آبان 91 23:10
مرسی از لطفتون
مامان مهربد
9 آبان 91 10:34
سلام سه بارهواقعا که دلنوشته زیبایی بود خیلی به دلم نشستیه خواهش ازت دارم وقتی دلت اینجوری شد و ازحس مادر بودنت شکر میکنی برا مهربد من هم دعا کن که می گن دعای مامانا خیلی تاثیر داه
setare
6 آذر 91 10:38
و خدا به هر کس که بخواهد بی حساب عطا می فرماید.... مهرنازجون بسیار زیبا بود. سعی کن طبع لطیفت دچار روزمره گی نشه و همینطور بااحساس بمونه تا ابد خوشبخت بمونین